bazi



روزی مردی جان خود را به خطر انداخت تا جان پسر بچه ای را که در دریا در حال غرق شدن بود نجات دهد. اوضاع آنقدر خطرناک بود که همه فکر می کردند هر دوی آنها غرق می شوند. و اگر غرق نشوند حتما در بین صخره ها تکه تکه خواهند شد. ولی آن مرد با تلاش فراوان پسر بچه را نجات داد.آن مرد خسته و زخمی پسرک را.

به نزدیک ترین صخره رساند. و خود هم از آن بالا رفت. بعد از مدتی که هر دو آرامتر شدند. پسر بچه رو به مرد کرد و گفت: از اینکه به خاطر نجات من جان خودت را به خطر انداختی متشکرم» مرد در جواب گفت: احتیاجی به تشکر نیست. فقط سعی کن طوری زندگی کنی که زندگیت ارزش نجات دادن را داشته باشد!»



bazi

آخرین مطالب

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

انجمن داستان سیمرغ نیشابور دانلود برای شما وكالت در دعاوي حقوقي ،كيفري ،خانواده fakhtehsib بهترین سایت محرم CLOVER4LEAVES امام خامنه ای: عزیزان من! بسیجى شدید، مبارك است؛ اما بسیجى بمانید. ایستادگى در راه، مهم است. بسیجى ماندن متوقف به این است كه دائم خودمان را مرا خاطرات زندگی یک نویسنده داستان های حکیمانه